آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

گل پسری

مروارید چهارم گل پسر

سلام عزیز دل مادر ،فدای صبوری و استقامتت  این روزها همش دلت میخواد چیزی به دهنت بگیری و محکم فشارش بدی،گل مامان دیروز غروب متوجه رویش دندون چهارمت شدم،مامانی مبارکت باشه به سلامتی و پر خیر و برکت ،شب که بابایی اومد خونه با یه سبد چرخ دار شکل چمدون مسافرتی که توش از خونه سازی پر شده بود ،اینم جایزه رویش مروارید شما عشق بابا و مامانی،مبارکت باشه،مامانی خیلی خیلی برای ما عزیزی و هزاران بار شکر از وجودت و هزاران بار شکر بخاطر سلامتیت
31 شهريور 1393

دیدن دوستم بهار بعد شش سال

سلام عزیز دلم امروز بخاطر دندون در آوردنت یه کم‌بیقرار بودی و صبح از خواب بیدار شدی تب داشتی،ظهری عمه مهناز تماس گرفت و گفت برای بعدازظهر بلیط تاتر گرفته من خیلی دوست داشتم شما رو ببرم چون برای کودکان بود میدونستم لذت میبری،قسمت نبود چون که دوست همخونه ایم تو دوران دانشگاه تماس گرفت و گفت از شهر کرد اومدند تهران هستند شب میان خونمون،شما که خواب رفتید منم تندی غذا رو آماده کردم خونه رو مرتب کردم خلاصه ساعت نه شب رسیدند با شیرینی و یه بلوز و شلوارک شیک برای پسرک شیک پوش من،مامانی سام پسر خاله بهار دو سالش بود تازه یه کم به حرف اومده بود خیلی بامزه حرف میزد ،ذوق میکرد،حسابی باوسایلت بازی کرد و شما از راه دور گاهی نظاره میکردی،.بعد شام مریم...
26 شهريور 1393

مروارید سوم گل پسر

سلام هزار ماشاالله به این جیگر خوش خنده ،عزیزم فدای فرشته تو خونم دوشنبه ظهر من و شما در حالی که حرم امام رضا میدیدیم دست کوچولوت بردم بالا خواستم این هفته شرایط به خیر و خوشی فراهم کنه بعد دو ماه بریم شمال که خیلی خیلی دلم تنگ شده بود ،بعد چند دقیقه بابایی زنگ زد گفت سمیرا اینهاشام میان براشون ماشین قولنامه کردم میان تحویل ببگیرن،خیلی خوشحال شدم و خدا روشکر کردم.....چهارشنبه ظهر به اصرار بابایی همراه خاله سمیرا اینها رفتیم شمال ،شما آخرهاش خسته شده بودی و یه کم بیقرار ،غروب رسیدیم .صبح پنج شنبه بیست شهریور در حالی که شما به پنگه نگاه میکردی و سرت بالا بود دندون سوم شما. رویت شد کلی خوشحال شدم و تماس گذفتم و به بابایی گفتم خیلی ذوق کرد،ظاهر...
24 شهريور 1393

اولین انتخاب گل پسر

سلام عشق من،فدای سلیقه ات بشم من که انقدر خوش سلیقه ای ،عزیز دلم پنج شنبه مامان بزرگ و عمه پوران و مهناز خونه عمه مریم شهریار مهمونی دعوت شده بودند،ظهری مینا تماس گرفت و ما رو هم دعوت کرد،خداروشکر کار بابایی خوب بود و تا برسه خونه هفت و نیم غروب شده بودخیلی خسته بود و ناهار نخورده و خیلی خسته بود ،سریع دوش گرفت بعدش حرکت کردیم شما هم ماشاالله انقدر بازیکرده بودی تو ماشین خوابت میومد ولی بابایی با شما بازی میکرد که خوابت نبره ما خواستیم بستنی فالوده بخوریم یه کوچولو از بستنی به شما بدیم،بالاخره بیدار موندی و بستنی نوش جون کردی،بعدش به یکی از فروشگاهاش رفتیم خواستیم برات یه فلاکس استیل بخریم  شما بغل بابایی بودی بابایی یه لحظه فلاکس فانتز...
8 شهريور 1393

جایزه چهار دست و پا رفتن گل پسر

سلام به پسر گلم که ماشاالله که به این دقت و ظرافت این طرف و اون طرف میری حالا دیگه خودت میری پیش ماشین و رورورکت با چرخ هاشون بازی میکنی میری پیش گلدون یواشکی گل بازی خیلی جالبه به سمت اتاق خواب ها که میری مستقیم میری اتاق خودت فدا جیگر که اتاق خودت تشخیص میدی و فدای دلت که آب شده به دوچرخه ات مسلط بشی و باهاش بازی کنی،مامانی یاد گرفتی تشریف بیاری آشپز خونه،بابایی فردای یاد گرفتن چهار دست و پا رفتنت یه ماشین که پو سوارشه نور میده و راه میره،شلوار لی پیش بندی با خرطوم برجسته فیل،زیر و رو سرهمی لیمویی خرید کلی خوشحال بود ،عمه مهناز هم برات بلوز و شورت وکلاه ملوانی قهوه ای هدیه داد،شادی جون هم یه اسباب بازی کرم کوچولو سبز ،مررررررررسی ،گل پسرم ...
1 شهريور 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسری می باشد